شعر های من دیگر هیچ شاعرانه نیست
حتی برای دراز کردن پا هم بهانه نیستهمین آرزو های ترک خورده ی رو به انزوا همین راه که انگار میرود به ناکجا همین نقشه ی مانده در کوله بار ناخوانا
ذهن و ادعاقلب و اعتناترس چون موش در نهادم رخنه کردههمین پیراهن پاره ام ،مرا دیوانه کرده...
رفتن لحظه ها بی یار بی امیدبی خدا